بارانباران، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

من و مامان

نوشته نخستین

نایت اسکین

 

مینویسم باران خوبم سلام لــبخند زدی و آسمان آبی شد

ابتدایش،این منم مـامـانی تو شبهای قشنگ آذرمهتابی شد

مینویسم درشب میلاد عشق پـروانه پس از تولـــد زیـبایـــــت

زنـده بـادا تـا ابـد چشمان تـو تا آخر عمر غرق بی تابی باشد

 

من مامان باران خانوم هستم . این وبلاگ رو نوشتم تا سعی کنم خاطرات شیرنش هیجوقت از یاد نره و براش یادگاری از مامان و روزهای خوبش با دختر نازش باشه.

دوست دارم پری کوچولو

تولد 4 سالگيت شادباش عروسكم

تولد 4 سالگي دخترم هم برگزار شد و حسابي خوش گذشت، چهار سال گذشت و به سلامت طي شد، اميدوارم هميشه سلامت و تندرست باشي عزيزدل. كلي با كتايون و آناهيتا بازي كرد و انگشت به كيك زدو حسابي آتيش سوزوند، اما فكر كنم دوست داشت و اميدوارم اينطور باشه ...
8 دی 1395

جاده چالوس

باران خيلي طبيعت رو دوست داره و عاشق جاده چالوسه ، همش ميگه: بابا بريم جاده چالوس خيلي خوبه اونجا. دختري از آب رودخونه و درخت و صداي آب خيلي خوشش مياد، مخصوصا دختر عمش هم باهاش باشه ديگه همه چي واسه شادي كوچولوي من فراهمه   ...
8 دی 1395

پيكنيك با باران و بابا

دختر خوشگل مامان كه حوس دوغ كرده بود و بابا براش دوغ آبعلي خريد و خيلي هم دوست داره... البته مامانش خراب كاري كرد و يك مقداري ريخت داخل ماشين                             مواظب باش نپره تو گلوت دختر گلم ...
8 دی 1395

مامان من 4 سالمه خيلي بزرگ شدم

دخترك كوچك مامان قدش بلند شده ، موهاش بلند شده ، حرف زندنش تغيير كرده ، ميگه من خودم مي تونم ماماني، فداي كلامش بشم. همانطور كه داره روزها ميگذره فاصلش با من و باباش به خاطر استقلال زيادتر ميشه ، ديگه واسه بغل كردندش بايد منتظر اجازه خودش باشيم ، خيلي اوقات هست كه اصلا دوست نداره توي بغل من و باباييش بياد و ميگه : آخه چفدر بغل ميكنيد ميخوام بازي كنم. داره زمان سپري ميشه و چهار سالشم تمام شد، انگار ديروز بود كه صورت صورتي خوشگل كوچولوشو واسه اولين بار ديدم، اميدورم هيچوقت اين لحظات يادم نره ، واسه همينه كه مينويسم كه مبادا فراموش كنم كه چقدر اين دقايق واسم جالب بود. ...
8 دی 1395

پاييز آمد

پاييز اومد و دختر من داره به چهار سالگي نزديك ميشه، انگار همين ديروز بود كه براش لباسهاي كوچولو و پاپوش ميخريدم ، واقعا خيلي زود ميگذره و اصلا متوجه نميشم كه چطور بود؛ فقط دارم تلاش ميكنم خاطرات خوب براش بزارم و تا جايي كه ميتونم ازش استفاده كنم. دستاي كوچولوش تا چندوقت ديگه بزرگ ميشن و ديگه تو دستاي من جا نميگيرن، وقتي بهش فكر ميكنم دلم ميگيره اما همه اينا جزيي از زندگي هست و بچه ها بلاخره بزرگ ميشن و ميرن دنبال سرنوشتشون . تازه الان ميفهمم كه چقدر پدر مادر هامون از اينكه ازدواج كرديم و رفتيم و خونشون كه عمري از صداي ما پر بود ، براشون دلگير شد. واقعا سخته اميدوارم كه فرزند خوبي براشون بوده باشم و كوچولوي منم خوشبخت و خوشحال بزرگ بشه. حداقل...
8 مهر 1395

حسرت دیروز

🌀وقتی عکسهای نوزادی فرزندم را میبینم،چقدر ذوق میکنم.خدای من؛او در شش ماهگی چقدرناز و تپلی بوده،خنده های بدون دندانش چقدر دوست داشتنی اند.ولی چرا آن زمان،من اینها را ندیدم؟ 💠یادم هست هر روز دعا میکردم که زودتر راه بیفتد،پس چرا وقتی این اتفاق افتاد آنقدرها هم خوشحال نشدم؟ آهان،یادم آمد.......... آنموقع همه فکر وخیالم این بود کی میشود زبان باز کند و برایم حرف بزند.الان وقتی صدای ضبط شده اش را گوش میکنم چقدر میخندم،یعنی این کودکی که کلمات را برعکس و بامزه ادا میکرده فرزند من بوده؟!پس من چقدر زود به آرزویم رسیدم؛آرزوی صاف و صریح حرف زدنش!. ✅یادم می آید در چهارسالگی،روزی چند بار لباسهای مختلفش را می آورد و از من میخواست آنها را برایش بپوشم...
17 مرداد 1395

تابستان 95

بالاخره ما اینترنت گرفتیم و تونستم که مطالب وبلاگ دختری رو آبدیت کنم فرشته من دیگه الان کلی بزرگ شده ولی همچنان کوچولوی خونه ماست حتی اگه 40 سالشم بشه بازم فرقی نداره. دیگه واسه مامان و بابا تعیین میکنه که چی بپوشن و یا اینکه دیگه رنگی یا مدلی و دوست نداره ، اعلام میکنه. به بابا سرکار زنگ میزنه و حال و احوال میکنه، گاهی اوقات میاد پای ظرف شویی و کمک مامانش ظرف میشوه و یا اینکه میوه میشوره . حسابی دخترم تو خونه کمک میکنه و نمیزاره مامانش خسته بشه. کاردستی هاشم که نگو ، خیلی خوشگل و ناز درست می کنه که عکس هاشو میزارم. قلب بابا و مامان براش میتپه و با شیرین زبونیاش دل مارو می بره.  
14 مرداد 1395

بدون عنوان

سال جدید و شد و نداشتن اینترنت واسه خونه که باز دردسر شد که نتونم مطلب بزارم. دختر کوچولوی من از  آخر فروردین تا حالا مریض سختی بود، آنفولانزا با گلو درد شدید که بعد از این همه مدت تازه گلوش داره رو به بهبودی میره.  کوچولوی من حدود 1/700 وزن دوباره کم کرد.  همه بهم گفتن که مهد دیگه نزارش خیلی ضعیفه،  اما مسئله اینجاست که نزدیک خونه پارک نداریم و همبازیم نداره و حوصلش تو خونه سر میره.  خلاصه موندم چکار کنم
21 ارديبهشت 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و مامان می باشد