بارانباران، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

من و مامان

آخر سال 94

خیلی وقته به دلیل مشغله نتونستم واسه دخترم مطلب بزارم که دلیل قانع کننده ای نیست اما نت که راه بیافته و توی نوروز حتما به وبلاگ دختر خوشگلم میرسم
25 اسفند 1394

یلدا شادباش

پاییز ثانیه ثانیه میگذرد و خورشید دمیدن خود را آغاز میکند، یادت نرود اینجا کسی هست که به اندازه تمام برگهای پاییزی برایت آرزوهای خوش دارد،  یلدا شادباش
30 آذر 1394

دختر رفت مهد کودک

دختر کوچولوی مامان بزرگ شده و امروز اولین روزی بود که رفت به مهدکودک. بدون اینکه حتی گریه بکنه، قربونش برم کلی ذوق داشت و از ذوقش یادش رفت که با من خداحافظی کنه . دست آخر عصر که رفتم دنبالش گفت : مامانی بگیر واسه شماست. دیدم یک فنجان و نلبکی و قاشق با گل درست کرده . خیلی ناز بود و حسابی براش ذوق کردم . اولین روزی بود که از مامانش جدا شده بود . برای من که خیلی سخت بود اما انگار خودش دوست داشت . مهم دختری هستش که راضی و خوشحال باشه .  سلامت باشی عزیز دل بابایی و مامان ...
31 تير 1394

بدون عنوان

نوروز خجسته بازم سال جدیدی رسید و دختر خانوم ما یک سال دیگه بزرگتر شد. یه سال نوی جدید دیگه رو با هم آغاز  کردیم امیدوارم که همه بچه ها در کنار پدر و مادرشون باشن و سلامت زندگی کنن.
18 فروردين 1394

من مریضم مامان

دختر ناز مامان بازم مریض شدو این ویروس لعنتی رو گرفت بعد از سه روز استفراغ و درمان نشدن مجبور شدیم دوباره بریم بیمارستان و بارانم با تب 39 درجه حدود ساعت 4 صبح روز جمعه 93/11/02 بستری شد و دوباره زیر سرم رفت عزیز دل مامان خیلی خسته شد. از بس حالش بهم خورده بود برگشت کرده بود و ریه و مقداری عفونی شده بود اما دکتر گفت چیز مهمی نسیت و سریع خوب می شه . بالاخره بعد از چهار روز زیر سرم بودم حالش بهتر شد و آزمایشهاش منفی شدن و تونستیم از بیمارستان بیاریمش بیرون . توی این چند روز دختری یک کیلو و نیم وزن کم کرد و خیلی ضعیف شده دکتر برای جبران وزن کم و تقویتش دارو و شیر مخصوص داده . الان خیلی بهتره اما خیلی ضعیف شده. امیدوارم که باران یا برف حسابی بیا...
14 بهمن 1393

من خیلی شیرین زبونم

خوشگل خانوم مامان حسابی داره بزرگ می شه و شیرین زبون شده . دایره کلمات اون وسعت پیدا کرده و کم کم داره کلمات رو درست ادا میکنه و از جملات دو کلمه ای استفاده می کنه. ای بابا چشم رو برهم زدم و بزرگ شد بدون اینکه متوجه بشم. همش میگفتم اووووه خیلی طول می کشه حرف بزنه اما دقیقا چشم برهم زدنی بیشتر طول نکشید . امیدوارم که سلامت باشه و تندرست آرزوی دیگه ای ندارم. بگذریم داشتم میگفتم که حسابی شیرین زبون شده و به خودش می گه باران خانوم ضمنا موقع خواب هم حسابی تعریف میکنه و هر چی کلمه یاد گرفته سعی بر تکرارش داره. راستی اینو نگفتم که به باباش شکایت منو هم میکنه که: "مامان . تنبیه . دیوار . نشستم . گره کردم . ....." خلاصه بلا شده و همدم ما...
14 بهمن 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و مامان می باشد