بارانباران، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

من و مامان

اولين عيد ديدني

ما امسال سه تايي رفتيم عيد ديدني دخترم كلي عيدي گرفت اولين عيد دخترم هم بود . همه خوشحال بودن از اينكه يك عضو جديد وارد خانواده شده. كلا حال و هواي چه خانواده ما و چه خانواده شوهرم عوض شده و همه به دنبال باران خانوم ما هستن . ديگه مهد توجه شده . يه موقع هايي خانوادهامون يادشون مي ره با ما احوال پرسي كنن. اينم از مزاياي داشتن نوه هست. اي بابا .... سيزه به در هم خوش گذشت با دوستامون رفتيم سيزده به در . باران خانوم چون سرد بود همش توي چادر بود و كمي بيرون اومد . ضمنا نمي خواستم پوست برگ گلش بسوزه. اميدوارم عيدهاي زيادي رو با سلامتي پشت سر بزاري دختر نازم.
2 ارديبهشت 1392

هنرمنديهاي باران و مامان

بلاي من شيطون كوچولوي من ياد گرفته سرشو محكم بالا مي گيره . و كار مهم ديگه اي كه مي كنه اينه كه ياد گرفته از دمر برمي گرده رو به پشت مي شه . وقتي باهاش حرف مي زنم ذوق مي كنه و دوتا دستشو باهام مشت ميكنه و يك دفعه مي كنه تو دهنش . ميترسم آخر سر يه بلايي سر لباش بياد بسكه دستشو فشار ميده و حالت تعوع مي گيره. همش هم بهش مي گم خوشمزس مامان و ميخنده به كارش ادامه ميده. اداي منم در مياره . وقتي حرف ميزنم سعي ميكنه دهنشو مثل من حركت بده خيلي باحاله . يه موقع هايي حس مي كنم چون نميتونه حرف بزنه حرسش مي گيره و گريه ميكنه. براش مي خونم: ستاره هيچكي مثل تو نداره اين دختره مال كيه ؟    مال منه      دست نزنين ...
2 ارديبهشت 1392

نوروز خجسته

عيد امسال ما ديگه دو نفر نبوديم يه فرشته كوچولو هم داشتيم. حتي تخم مرغ رنگي هامون هم يكي بهشون اضافه شد . خيلي خوبه اميد وارم همه تو سال جديد سلامت باشن و به همه آرزوهاشون برسن . منم واسه شازده زندگيم آرزوي سلامتي و روزهاي روشن آينده رو از خدا دارم.
2 ارديبهشت 1392

آمادگي براي عيد

ديگه كم كم داره هوا رو به عيد مي ره . صداي بهار داره مي ياد و دختر من هم داره بزرگ مي شه . با باران نميدونم چه طور كارها رو شروع كنم. مامانم گفت مياد و باران رو نگه مي داره تا من به كارهام برسم. اما اينطور نمي شد چون خودش هم كار داشت پس تصميم گرفتم خودم شروع كنم . باران رو مي گذاشتم داخل كرير و يواش يواش شروع كردم . اينطوري بود كه حدود 20 روز طول كشيد تا كارهام تموم شد. در اين ميون باران هم حسابي شيطوني كرد و ياد گرفته بود دستاشو كمي كنترل كنه بماند كه حسابي خودشو زخمي مي كرد و مجبور شدم دستكش دستش كنم. به هرحال دخملي آتيش مي سوزوندو من هم با هر زحمتي بود كارهارو كردم ولي در آخر بازم كارها موند . شيطون كوچولوي من تازه شورع كرده بود به ...
2 ارديبهشت 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و مامان می باشد