بارانباران، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

من و مامان

واكسن!!!!!!!!!!

يكي از بدترين روزهاي زندگيم هيچوقت فكر نمي كردم اينقدر يه بچه زجر بكشه قربونش برم دخترم خيلي اذيت شد. حسابي جيغ كشيد. الهي بميرم از وقتي اومديم خونه يك سره گريه كرد طوري كه از حال رفت مجبور شدم صاحب خونمون كه يك خانوم جااوفتاده هست رو خبر كنم كه بياد به دادم برسه .  خيلي وحشتناك بود تنها كاري كه كردم حرف مامانم رو گوش كردم (هر وقت ديدي غش كرد يا نفس رفت برعكسش كن و بزن پشتش) و زدمش تا نفش اومد . رنگش طفلي مثل گچ ديوار شده بود و يك سره گريه مي كرد اعظم خانوم الهي خير ببينه به دادم رسيد و بچه رو آروم كرد از حدود 9 صبح كه واكسن زد تا حدود 4 بعدازظهر همين طور بود مي خوابيد و يكدفعه از خواب مي پريد تب شديدي هم كرد . با كمك پاشوره ...
2 ارديبهشت 1392

خنده شيرين

اولين خنده هاش خودشو نشون دادن خنده هايي كه گاه به گاه موقع شير خوردن بهم هديه مي ده . خيلي قشنگن اميدوارم هيچ موقع اين لحظه ها رو فراموش نكنم. اما دركل دختر خوش اخلاقه و بي خودي گريه راه نمي اندازه قربونش برم الهي همش دستشو مي خوره دكتر گفت عاديه اما نبايد عادت كنه و مك بزنه دختري هيجاناتشو با دستاش نشون مي ده بلا. ...
2 ارديبهشت 1392

كابوس مامان

از اينجا بود كه دختري حساسيتش شديد شد و نمي دونستم چيكار كنم هر چي دكتر بود بردم و دست آخر خدا خير بده دكتر ايمانزاده رو تشخيص حساسيت شديد داد و گفت كه من بايد رژيم غذايي داشته باشم به خاطر اينكه شير مي دم منم گوش كردم و گرفتم اما فايده نداشت و دختري همچنان خون دفع ميكرد بهم گفت زمان مي بره تا خوب بشه اميدوارم كه زودتر خوب بشه . البته شير خشك كمكي هم به دختري داد. اميدوارم زودتر خوب بشه ولي انگار حالا حالاها درگيرم  
2 ارديبهشت 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و مامان می باشد