واكسن!!!!!!!!!!
يكي از بدترين روزهاي زندگيم هيچوقت فكر نمي كردم اينقدر يه بچه زجر بكشه قربونش برم دخترم خيلي اذيت شد. حسابي جيغ كشيد. الهي بميرم از وقتي اومديم خونه يك سره گريه كرد طوري كه از حال رفت مجبور شدم صاحب خونمون كه يك خانوم جااوفتاده هست رو خبر كنم كه بياد به دادم برسه . خيلي وحشتناك بود تنها كاري كه كردم حرف مامانم رو گوش كردم (هر وقت ديدي غش كرد يا نفس رفت برعكسش كن و بزن پشتش) و زدمش تا نفش اومد . رنگش طفلي مثل گچ ديوار شده بود و يك سره گريه مي كرد اعظم خانوم الهي خير ببينه به دادم رسيد و بچه رو آروم كرد از حدود 9 صبح كه واكسن زد تا حدود 4 بعدازظهر همين طور بود مي خوابيد و يكدفعه از خواب مي پريد تب شديدي هم كرد . با كمك پاشوره ...