بارانباران، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

من و مامان

بدون عنوان

خدا را شكر كه اين ماه هم داره تموم ميشه و دختري بزرگتر و قوي تر داره مي شه . چند روز پيش رفتم دكتر چون خيلي جيغ ميزد فهميدم كه انگار دوباره دل درد داره . فكر مي كردم از داروي ريفلاكس جديدشه واسه همين قعطش كردم و خوب شد. ضمنا اينكه دختر توي اين 10 روز اخير حدود 500 گرم وزن اضافه كرده كه واقعا خوشحال شدم كارهايي كه به عنوان يك مامان بدجنس منو جلوه ميداد نتيجه بخش بود مثل به زور شير دادن و اهميت به كارهاش ندادن.  مامان و بابام و همينطور مادرشوهر و پدرشوهرم كم مونده بود دعوام كنن . مامانم كه دعوام كرد كه چرا بچمو اذيت مي كني اما ثمر داشت و اون هم جون گرفتن خانومي بود.  اميدوارم توي ماه هاي آينده پر اشتها تر و خانوم تر بشه. ...
1 تير 1392

شيطوني در مغازه اسباب بازي فروشي

ديروز رفتم براش چند تيكه لباس بخرم كه كار جالبي كرد. داخل مغازه پر بود از عروسك هاي كرير كه آويزان بود. من هم كه داشتم لباس ها رو نگاه مي كردم حواسم بود كه باران داره داد و فرياد ميكنه و آواز هم مي خونه داشتم لباس رو با مغازه دار چك مي كردم كه خانوم خانوما دست دراز كرد و يكي از عروسك ها رو كشيد با ذوق جيغ ميزد به زور از دستش در آوردم و كوچولوي من گريه كرد. ساكتش كردم و به ادامه خريد پرداختم كه دوباره اومد يك عروسك رو بكشه كه مانع كارش شدم و كلي هم به من قرقر كرد . بلا ديگه داره آتيش مي سوزنه .   
15 ارديبهشت 1392

به به غذا

خانم من شورع كرده به غذا خوردن مبارك باشم نازنازي مامان. دارم بهش آب برنج مي دم تا جون بگيره . خدا رو شكر مي خورده و دوست هم داره اميدوارم ادامه پيدا كنه و هميشه انقدر خوش غذا باشه.  داستان داريم زماني كه مي خواد غذا بخورده آماده شدن محل قرار گرفتنش به كنار همش دستشو مياره جلو تا قاشق رو بگيره . شيطون خانم ياد گرفته كه با شدت تف ميكنه بيرون و مي خنده . كلي خوشش مياد من هم كلي ذوق ميكنم. هر سري غذا خوردن مساوي با يه دست لباس تميز چون پيش بند به كار نمي ياد بسكه شيطوني مي كنه قرتي. آواز هم مي خونه گاه گاه جيغ هم ميزنه قربونش بره مامان
8 ارديبهشت 1392

دوباره آلرژي

بازم آلرژي لعنتي اومد. دكتر گفت شيرش رو عوض كنم تا شايد وزن بگيره نگرفت كه هيچي آلرژي هم داد. ايندفعه گفت كه كار جديدي بايد انجام بدم و اونهم دادم آب برنج هست . اما خيلي ميترسم چون اگه به برنج هم واكنش نشون بده كه ديگه هيچي . اميدوارم كه كارسازباشه
8 ارديبهشت 1392

ما سه نفر

دختر ديگه داره بزرگ مي شه روند بزرگ شدندش داره به چشم مي ياد. لباساش ديگه كوچيك شده و بايد سايز دو تنش كنم . وزنش 5/500 كه هنوز خيلي كمه . دكتر ولي گفت كه بچه سلامت هست . قربونش برم اين اولين سالي كه ما سه نفر شديم . خيلي چيزها عوض شده . زندگي من هم هينطور اميدوارم كه همه كوچولوها سلامت باشن. باران خانوم ديگه صداهاش متفاوت شدن و صداشو بالا و پايين ميبره ضمنا جيغ هم ميكشه . كم كم راه بازي كردن رو هم داره ياد ميگيره  و كلا خانوم شده. دوست دارم گلم. ...
8 ارديبهشت 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و مامان می باشد