ديگه كم كم داره هوا رو به عيد مي ره . صداي بهار داره مي ياد و دختر من هم داره بزرگ مي شه . با باران نميدونم چه طور كارها رو شروع كنم. مامانم گفت مياد و باران رو نگه مي داره تا من به كارهام برسم. اما اينطور نمي شد چون خودش هم كار داشت پس تصميم گرفتم خودم شروع كنم . باران رو مي گذاشتم داخل كرير و يواش يواش شروع كردم . اينطوري بود كه حدود 20 روز طول كشيد تا كارهام تموم شد. در اين ميون باران هم حسابي شيطوني كرد و ياد گرفته بود دستاشو كمي كنترل كنه بماند كه حسابي خودشو زخمي مي كرد و مجبور شدم دستكش دستش كنم. به هرحال دخملي آتيش مي سوزوندو من هم با هر زحمتي بود كارهارو كردم ولي در آخر بازم كارها موند . شيطون كوچولوي من تازه شورع كرده بود به ...