بارانباران، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

من و مامان

باران خانوم رفته آب بازی

برای اولین بار دخترم رو بردیم باغ . تا برسیم حسابی اذیت شدم و همش مواظب بودم تجربه مسافرت شمال دوباره تکرار نشه (حسابی تو ماشین حالش بد و بود و بهم ...) اما فایده ای نداشت و دوباره پیش اومد با اونکه باباش حسابی آروم رانندگی کرد . اونجا که رسیدیم حسابی شیطونی کرد و خوش گذروند کلی هم آب بازی کرد توی استخرش جیغ میزد و می خندید. بعدش هم با بابایی حسابی توپ بازی کرد و کباب خورد . عصر اونقدر شیطونی کرده بود نمی دونست چطوری بخوابه. عصرهم که خواب بعدازظهرش رو کرده بود تا خونه بیدار بود . حسابی خسته شده بود و شب نا نداشت بشینه و خیلی خوب خوابید.    دخترم خسته نباشی   ...
10 مرداد 1393

باران خانوم یکسال و نیمه شد

وبلاگه دخترم چند وقته که آبدیت نمی شه چون اینجا که هستیم نتونستیم اینترنت بگیریم و مجبورم جایی که می روم مطالب رو بذارم. دختری یک سال و نیمش شد و شیطونیهاش بیشتر . خانوم خانوما دیگه حسابی شیطونی میکنه و خوب هم غذا نمی خوره . همش می خواد شیر بخوره و نمی تونم بهش زیاد غذا بدم دکتر هم گفته وعده های شیر رو کم کنم چون تا دو سالگی باید قطع بشه. حسابی کنجکاوی میکنه و اجازه هیچ کاری رو به من نمی ده . هنوز واکسن نزدیم و تو روزهای آینده انجام می دم. خلاصه دوست داره همش بره د د یعنی بیرون و ببریمش پارک. حسابی از سرسره خوشش می یاد و نمیتونه تعادلش رو حفظ کنه ولی با این حال باز دوست داره سر بخوره . خلاصه که خیلی شیرین تر شده و مامان و باباش بهش ...
20 خرداد 1393

باران خانوم یک ساله شد

مامانی قشنگم امیدم عزیزم تولدت مبارک دوست دارم امیدوارم که روز به روز بزرگ شدنت رو ببینم امیدوارم همیشه لبات خندون باشه بهترینم          خیلی خیلی شیرینی. مامان و بابا عاشقتن فرشته        ...
21 بهمن 1392

بدترین روز زندگی مامان و بابا

 تا عمر دارم یادم نمی ره که دختر کوچولوی من بی حال روی دستم افتاد. از اینجا شروع شد که دقیقا شب یلدا بود و ما خونه خانواده باباییش دعوت بودیم . باران خانوم دچار ببخشید بیرون روی و استفراغ شد . بعد از دکتر رفتن و گرفتن سرم تب قطع شد و ساعت 3 بعد از نیمه شب به خانه اومدیم و حالش بهتر شده بود. اما دوباره فردا بود که دوباره شروع شد و مارو روانه بیمارستان کرد به نظر نزدیکان به اون داروی گیاهی دادم اما فایده ای نکرد و بدتر شد طوری که دوباره و این بار بیمارستان رفتیم و دختری حسابی آب بدنش کم شده بود و بیحال بود. دوباره شبونه دکتر رفتیم و کمی بهتر شد اما از بس که بیرون روی پیدا کرده بود آب از بدنش دفع می شد. فردا صبح دوباره دکتر رفتم و دخ...
21 بهمن 1392

نه ماهگی

الان خیلی وقت میشه که نتونستم برای دختر کوچولو مطلب بنویسم خیلی درگیر هستم و فکر کنم تا ماه دیگه هم  نتونم . خبرهای مهم  اینه  که دختری حالش خوبه و مریض نشده . داره خوب غذا می خوره و به لیست غذاها بسکویت ساقه طلایی اضافه شده. ضمنا شیرش از نئوکیت به آپتامیل پپتی تغییر کرده که خیلی خیلی عالیه و من حسابی خوشحالم یک سالگیش هم باید بریم دکتر که ماست شیرین رو شروع کنیم امیدوارم که حسابی خوب بشه و جون بگیره      ...
25 مهر 1392

خانم مامان

چند وقتی بود که نمی تونستم واسه دخملی چیزی بنویسم . از خانم کوچولو معذرت می خوام اما دوباره باید برم چون درگیر جابه جایی خونه هستیم . به هرحال دخملی حسابی خانوم شده و غذا می خوره خیلی هم ناز نازی شده و عزیز دردونه بابا . البته یه کمی هم لوس شده و اذیت می کنه همه نازو نوازشش می کنن . آخر هفته ها کابوس من شده چرا که وقتی که میریم و میایم همش دوست داره تو بغل باشه .  اینها هم میگذره و فقط خاطره می مونه. ...
25 شهريور 1392

مريضي فرشته كوچولو

ختر نازم دندونش و مشكلاتش كم بود حالا مريض هم شده . خيلي ناراختشم طفلكي خيلي ضعيف شده و غذا اصلا نمي خوره و اون رو هم بالا مياره تا حالا جند بار بردمش دكتر گفت كه ويروسيه طفلك بچم داره از بين مي ره تازه يه كم جون گرفته بود كه اين مكافات بوجود اومد.  راستش ديگه بريدم همش ناراحتي و مريضي. نميدونم كي مي خواد از ما دست برداره و دختري رو راحت بگذاره. الان حدود يك هفته شده كه همش تب داره و شبا نميتونه بخوابه. من و باباش تا صبح نگهباني مي ديم كه مبادا بترسه . يه شبهايي هم شده كه همش راه رفتم و توي بغلم گرفتمش تا بخوابه . چند شب پيش كه اونقدر تب داشت گرفتمش زير آب ولرم تا تبش يه كمي اومد پايين. دكتر گفت اگه نتوني تبش رو بياري پايين حتما ببرش...
14 مرداد 1392

آخ دندونم

بالاخره دندون دخترم كمي بيرون زد . بعد از يك عالمه تب و جيغ و دردي كه دختر كوچولوي ماماني كشيد تازه به اندازه يك ميليمتر دندونش بيرون زد. دكتر گفت كه كلسيم بدنش كمه واسه همين دير شده و بعش مكمل كلسيم داده . دختري خيلي داره اذيت ميشه و در كنارش هم يه مقدار مريض احوال هم شده قربونش برم نمي دونم ديگه چه كار كنم خيلي داره درد مي كشه!!!!!    ...
14 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و مامان می باشد